پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

این روزها

این روزها در خلوت هر کوچه ای کودکی ژنده پوش از سرما می لرزد و آدمهای بی سرانجام چه بیهوده برایش دل میسوزانند. این روزها بر تمام لبها خنده ای خشکیده که اشکهای ناتمام آبیاریش میکند. این روزها خدا را در هیچ کلام آهنگینی نمی یابم. نکند خدا مارا به حال خود واگذاشته باشد!

کاش قلبم از تپش می ایستاد! خدایا من هرگز صبر تو را نخواهم داشت. خسته ام از شنیدن هر آوایی که با نام تو شروع میکند اما حضورت را هرگز نمی شناسد. خسته ام از من بودن... کاش به سوی تو باز میگشتم و غرق بودنت میشدم!

خدایا هر روز به تماشایت می نشینم؛ به آسمان، به ستاره هایی که این روزها ابرها پنهانشان میکند، به برگ خشکیده ای که زیر پا خرد میشود و به شاخه ی تنومندی که هنوز از پا نیفتاده است. در تمام اینها تو را میبینم و به تصویر خودم در شفافیت آب مینگرم و چقدر بیشتر تو را دوست میدارم! اما اینجا پر شده از چیزهایی که تو در آن نیستی و عجیب تر آن قلبهایی است که به دست تو جان میگیرد و بی حضور تو می تپد. اینجا همانند گورستانی است که زندگی از یاد رفته است. از پشت هر پنجره ای که گذر کنی صدای هق هق زنی را میشنوی که از مردگی ماتم گرفته است. اینجا نوزادیست که با معجزه ای شفا میگیرد اما آنقدر در حضور مردگان زندگی میکند و مردن را می نگرد که دیگر میلی به دیدن ندارد. این روزها آنقدر بغض هایمان را فرو دادیم که به سختی مجال نفس کشیدن می یابیم. اینجا مادری است که از تولد فرزندش غمگین است و میخواهد خود را غرق هیچ کند. این روزها اگر خنده ای میبینی بر لبهای دیوانگان است که بسا تلخ تر از هر گریه می باشد. این روزها چقدر دلم میخواهد تمام بودن ها به پایان رسد. خدایا من هرگز مهربانی تو را نخواهم داشت. من نمی توانم اشکهای کودک فالفروشی را پاک کنم و بر دستهای پوسیده ی تنهایی بوسه زنم. من مرهم این زخمهای بی شمار را نمی شناسم. خدایا این روزها در میان هر فریادی کسی نام تو را صدا میزند...خدایا کجایی...

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت می دارم

دلت را میبویند

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه میزنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را

به سوخت بار سرود شعر

فروزان میدارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

آن که بر در میکوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاه ها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

و تبسم را بر لب ها جراحی میکنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری

 بر آتش سوسن و یاس

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

پاوبلاگی1- این هفته شروع بدی داشت و متاسفانه تا آخر هفته همینطور پیش رفت. بین اقوام عزیز دو بیمار داریم که از همتون خواهش میکنم واسشون دعا کنید.

پاوبلاگی2- همیشه همه بهم میگن که شنونده ی خوبی واسه حرفاشون هستم. نمیدونم غمها خیلی زیاد شده یا ظرفیت من دیگه جا نداره. هر چی که هست به شدت کم آوردم...

نظرات 11 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 04:31 ب.ظ

اینبار هم نوشته ات را کپی کردم نه برای خانمم
برای خودم که بارها بخونمش
خیلی زیبا نوشته ای عالی عالی عالی بود

لطف دارید! شما با چشمای زیباتون خوندیدش!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 04:32 ب.ظ

ترس از تهدید بر خورد فیزیکی با خانواده معزمتان
تمام اندامم رو برده رو ویبره آخه یه خورده ملایم تر
قلدری هم حد و اندازه داره ...
آمریکایی ها ...
پی نو کی یو

آره دلم واستون کباب شد!
این ترس و اضطراب حتی تو نوشته هاتونم معلومه!
من و قلدری؟؟؟ اصلا مظلوم تر از منم مگه تو این دنیا وجود داره؟!
من آمریکاییم؟ حتما شما هم از مردم ستم کشیده ی عراقید؟ :-)

شهرزاد جمعه 16 آذر 1386 ساعت 04:10 ب.ظ

سلاممممم فرزانه جونم:
خوبی عزیزم؟؟؟؟
خیلی قشنگ مینویسی .....من که لذت بردمممممم
الهی بمیرم عزیزم ....دعا میکنم که خدای مهربون هر چی مریضه شفا بده....
منم همه بهم میگن سنگ صبور ولی گاهی واقعا کم میارم و.....همیشه با خودم میگم من که اینهمه غم دیگران غم خودمه و از غم همه ی کسایی که دوسشون دارم ناراحت میشم!!! پس کی دلش به حال من میسوزه و سنگ صبور من میشه؟؟؟
عزیز دلم غصه نخور خدا بزرگه....
آپمممممممممم ...
بدو بیا بدو بدو...
تو که به من خبر نمیدی آپ میکنی من اومدم ببینم که کجایی؟؟؟
مواظب خودت باششششششش
بوسسسسسسسسسسسسس

سلام شهرزاد جان
سعی میکنم که خوب باشم!!!
مرسی که واسشون دعا میکنی
من هیچ وقت از اینکه کسی سنگ صبورم نمیشه ناراحت نمیشم! انقدر همه خودشون گرفتاری دارن و غصه تو زندگیشون هست که من ترجیح میدم باری رو غصه هاشون نذارم اما وقتی میبینم که خودمم نمیتونم از غصه هاشون کم کنم واقعا دلم به درد میاد...
شرمنده! به خدا این روزا انقدر حال و روز بدی داشتم که اصلا به هیچ کدوم از دوستام سر نزدم...
زودی میام...

بهار شنبه 17 آذر 1386 ساعت 08:36 ق.ظ http://nashenase-hamdel.blogsky.com

زیبا نوشتی اما اتفاقات تلخ را حتی اگر به زیباترین واژه ها مزین کنی باز هم تلخ است.
هر روز و هر لحظه براشون دعا می کنم.

آره هر کاریشون کنی تلخه. تلخ تر از اونی که نوشتم...
منم همش کارم شده دعا کردن...

بهار پنج‌شنبه 22 آذر 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://nashenase-hamdel.blogsky.com

نمی خواهی آپ کنی؟

چرا میخوام اما وقت ندارم. در جریان کارام که هستی...

ققنوس شنبه 24 آذر 1386 ساعت 09:08 ق.ظ

بیا این مطلبتو عوض کن دیگه!
نکنه.....؟!

بید مجنون شنبه 24 آذر 1386 ساعت 06:19 ب.ظ http://delhayebarani.blogfa.com

خانومی ما دلمون کوچیکه .....
چرا این قدر دیر به دیر آپ می کنی؟

به زودی میام. قول میدم...

حمید یکشنبه 25 آذر 1386 ساعت 04:12 ب.ظ

سلام
فکر کنم امروز اومدی آپ کنی نه

نه! :(

ققنوس سه‌شنبه 27 آذر 1386 ساعت 04:38 ب.ظ

کافی نت خوش بگذره D-:
زود به روز کن این وبلاگتو! داره دو هفته میشه!

آره اگه خدا بخواد همین روزا میام! من که میترسم به یه ماهم بکشه.
خب نمیتونم بیام! یه عالمه کاررررررررررررررررررررررررررر دااااااااااااااااااارم!

حمید سه‌شنبه 27 آذر 1386 ساعت 09:17 ب.ظ http://karaj400.blogsky.com

سلام فرزانه خانم
هی میام میبینم بروز نیستی
.
هی میام هی میرم هی میام هی میرم
هی...
آخه چیکار کنم؟

نگی هی بیا هی برو

سلام آقا حمید با معرفت
شرمنده!
تو این هفته حتما آپ میکنم!

... چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 02:16 ب.ظ

اعتراف تکمیل شد!

بله. مثل همیشه که عادت به غافلگیر کردن داری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد