پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

پت و مت

یه سری با دوستم مرضیه رفته بودیم بیرون و واسه خودمون خوش و خرم داشتیم می گشتیم که متوجه شدیم  انسانی از جنس مذکر آن هم از نوع به شدت فشن مدتها در تعقیب ما به سر میبره. ما هم هی تلاش کردیم که دست از سرمون برداره دیدیم فایده نداره. منم هی هرچی به این مرضیه می گفتم بابا بی خیال. اگه حواست هی به اون باشه که هیچی از بیرون اومدنمون نمی فهمیم  اونم میگفت نه من اینجوری اصلا راحت نیستم.  این دوست من برای من حکم استاد زبان ترکی رو داره. یه جمله ی طولانی رو ازش پرسیدم و گفتم به ترکی چی میشه. اونم از همه جا بی خبر  بهم گفت. منم صدام و از حد معمول بالاتر بردم و شروع کردم با لهجه ی غلیظ به ترکی حرف زدن.  این دوستمم برق سه فاز ازش پرید و هی به بازوم میزد میگفت فرزانه آرومتر آبرومون و بردی! اون آقای محترم هم به سرعت، چند قدمی از ما جلو زد و برگشت با تعجب بهمون نگاه کرد و به سرعت رفت و دیگه پشت سرشم نگاه نکرد. از اون موقع دیگه سوژه شده. هر وقت یه آدمی که ظاهرش خیلی فشنه میبینیم میزنیم یه کانال دیگه!

***************************************

یه دفعه هم رفتیم اداره پست و از اونجا با هم سوار تاکسی شده بودیم و میخواستیم برگردیم خونه. من جلو نشستم و مرضیه هم عقب.  این ماشینه هم سر خیابون نگه داشت من هم فکر کردم باید همونجا پیاده بشیم و اصلا یادم نبود که قراره اول به عکاسی بریم. خلاصه من از ماشین پیاده شدم و در هم از دستم ول شد و محکم به هم خورد. اما دیدم این مرضیه همینطور نشسته و با تعجب گفت: چرا پیاده شدی؟ میریم عکاسی، میدون باید پیاده شیم. گفتم: دیگه تا اونجا راهی نیست که . . . و داشتم دوباره سوار می شدم که دیدم مرضیه داره جا به جا میشه. فکر کردم حرف من و قبول کرده و میخواد پیاده بشه. من هم دو باره پیاده شدم و از شانس گندم دوباره دستگیره از دستم ول شد و در ماشین محکم بسته شد. مرضیه گفت: اِ...واسه چی پیاده میشی؟!؟! خندیدم و دوباره با اعتماد به نفس نشستم تو ماشین.خانمی که عقب سوار شده بود میخواست پیاده بشه و به همین دلیل ماشین نگه داشته بود. من دیگه به پشت سرم نگاه نکردم. فقط می شنیدم که آقای راننده می گفت: خب دیگه خوش آمدید، خوش آمدید، خوش آمدید، خوش آمدید،... دیدم یه خورده تکرار این حرف غیرعادی به نظر میرسه بنابراین برگشتم و پشت سرم و نگاه کردم و دیدم که هیچ کس نیست. از پنجره بیرون و نگاه کردم و دیدم که مرضیه پیاده شده. منم با دیدن این صحنه به سرعت در ماشین و باز کردم تا پیاده بشم در هم دوباره محکم به هم کوبیده شد. مرضیه گفت: ای باباااااا تو چرا پیاده میشی؟! من اومدم پایین که این خانومه پیاده بشه. خلاصه که اینبار همه خندیدیم. شانس آوردم راننده خونسرد بود و از اینکه انقدر در ماشین و باز و بسته کردم و به هم کوبیدم کتکم نزد.

نظرات 9 + ارسال نظر
ققنوس دوشنبه 13 آبان 1387 ساعت 03:26 ب.ظ

ایول! ماشی سواری های شما هم حکایتها داره ها! ;-)
نمردیم مزایای استفاده از کانال دو تو مناطق غیر ترک نشین رو هم فهمیدیم!!

آره ماجراهای تاکسی سوار شدن زیاد داریم.
:-)

ققنوس دوشنبه 13 آبان 1387 ساعت 03:27 ب.ظ

راستی "اول!!"

تو یه قهرمانی. باید واسم جایزه بخری!!!

بید مجنون دوشنبه 13 آبان 1387 ساعت 05:55 ب.ظ http://zamis.blogfa.com

چه خوش شانس بودی که یه همچین راننده ای گیرت افتاد!

یه ذره ترکی هم به من یاد بده تا میایم با این ققنوس دو کلمه حرف بزنیم یکی رژه می ره بینمون ما هم بزنیم اون کانال!!!!
خصوصا زمانهایی که می آد بالا و به صورتی بس جوانمردانه هی فاکتور می زنه!!!! بعد می خوام خبرگیری از اوضاع کنم نمی شه! البته قسمت نیاز به شفاف سازی داره! که همکارم خدمتتون عرض خواهد کرد!

آره خداییش! اگه من جای راننده بودم طرف رو میذاشتم لای در همونجوری چند بار در و به هم میکوبیدم تا یاد بگیره چجوری در و ببنده!
من خودمم متاسفانه هنوز اندر خم یک کوچه ام! فقط همون لحظه تکرار می کنم بعد دیگه یادم میره!
ماشاالله هزار ماشاالله پسر نگو! بگو دسته گل! جوانمردیهاش و به همه ثابت کرده!

بهار سه‌شنبه 14 آبان 1387 ساعت 08:31 ق.ظ http://nashenase-hamdel.blogsky.com/

انقدر خندیدیم همینطور اشکم جاری بود.
شرمنده دیر اومدم. چند روزی بود نمی اومدم و خبر نداشتم.

آره خودمم همینطوری بودم.
حسابی ستاره ی سهیل شدی دیگه. اکشال نداره!

کسی که مثل هیچکس نیست پنج‌شنبه 16 آبان 1387 ساعت 10:39 ق.ظ

اوا سلام... رسیدن به خیر!
خیلی جالب بود ولی از بابت اون راننده تاکسی لارج خیلی تعجب کردم!

سلاااام به کسی که مثل هیچ کس نیست. اسمت بامزه اس خوشم میاد. من که میام زود به زود.
فکر کنم این رانندهه اولین و آخرین آدم خونسرد تو این شغل باشه! معمولا اعصاباشون تعطیله!

navid دوشنبه 20 آبان 1387 ساعت 08:01 ب.ظ http://www.navidd.blogfa.com

اگه یه روزی برگشتیو گفتن فلانی مرده

بدون که زیره خاک سرد واسه نگاهت مرده

گریه نکن برایه من قسمت ما همینه

navid دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.navidd.blogfa.com

بعضی وقتها حس می کنی دلت میخواد یه گوشه ای تنهای تنها خودت وجوری از دیده هاپنهان کنی که هیچ کس نتونه چیزی بهت بگه، از اون حرفهایی که اصلا دوست نداری بشنوی.
گاهی انقدر حواست پرت یه ستاره میشه که اگر کسی ببینه، شاید بگه بیچاره دیوونه شده. یه وقتهایی هم دلت میخواد فریاد بزنی، فریادی که هیچ کس نشنوه. بعضی وقتها که روز و شبش فرقی نمی کنه و فکرت به هیچ جا نمی رسه ، یهو دلت میخواد شاعر بشی و تمام کلمات دنیا رو توی یه صفحه کاغذ بگنجونی...
و تو همین لحظه هاست که یکی از راه میرسه و یه جوری نگات میکنه و میگه: "مگه عاشق شدی؟"

شعر شاید کمی از احساسات رو خالی کنه ولی بازم کلی فاصله اس بین شعر گفتن تا اصل مطلب رو راحت به زبون آوردن! چه اهمیتی داره که دیگران چی میگن؟ مردم عادت دارن که برای هر اتفاقی یه حرفی بزنن! وقتی قرار باشه یه بار سنگین از رو دوشت برداشته بشه چرا نکنی؟ همینکه بدونی بین این همه آدم حداقل یکی دو نفر هم بدون حرف و نصیحت فقط گوش میکنن و می فهمنت کافی نیست؟
در ضمن تنهایی فقط و فقط مخصوص خداست! تنهایی برای آدمها فقط یه مدت خیلی کوتاه رو جواب میده! فکر نمیکنی وقتش رسیده باشه که تو هم راه دیگه ای رو برای التیام دردت پیدا کنی؟

نوید دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 04:50 ب.ظ

سلام عیبی نداره دیر بیایی
مهم اینه که میای
من راستشو بخای نظرام یه بار پاک شد

واسه همین جواب ندادم
دوباره بگو منتظرم

جواب کامنت قبلیت و بخون و فکر کن و دوباره جواب بده.

بهار یکشنبه 3 آذر 1387 ساعت 08:40 ق.ظ http://nashenase-hamdel.blogsky.com/

یعنی شاخ در آوردم به معنای واقعی
قرص باردار کننده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آره منم وقتی شنیدم از تعجب شاخ درآوردم! جالب این بود که شاگرداشم قبول میکردن حرفش رو!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد