پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

غمگینم...

کاش میدانستی که چقدر این روزها به حضور پر مهر و بازوان مردانه ات محتاجم تا لحظه ای جسم نحیفم را به آغوش بگیرد. کاش میدانستی چقدر خسته ام از بودن هایت وقتی که با نبودن تفاوتی ندارد. کاش گوشی برای شنیدن حرفهایم داشتی تا برایت می گفتم که چقدر از نبودنت تنهایم. کاش میدانستی که بزرگ شده ام. خوب نگاهم کن! آنقدر بزرگ شده ام که شریک زندگیم را انتخاب کرده ام و خودم برای آینده ام و مستقل شدنم تصمیم گرفته ام. کاش میدانستی که چند صباحی بیشتر مهمان خانه ات نیستم و لااقل حرمت مهمان نگاه می داشتی. غمگینم از اینکه رفتن از این خانه غمگینم نمی کند. دلتنگم از دلتنگی های هر روزه ای که در این خانه برایم ساخته شد. روز وصال من با او به روز شماری افتاده، شاید زمانی کمتر از 5 ماه دیگر و تو...غمگینم که این روزها در کنارم نیستی، با وجود اینکه هستی. و باید تنهای تنها وارد مرحله ی جدیدی از زندگی شوم. هنوز با کودکیم تفاوتی نکرده ام. آن روزها هم وقتی به سفر میرفتی غم تلخی روی قلبم سنگینی میکرد و تنها عکسهای به جا مانده از تو بود که دور تا دور کودک 2 ساله ات پر میکردند تا گریه هایش خاموش شود. اما من هنوز هم می گریم. غمگینم از اینکه اولین چیزی که از تو یاد گرفتم نفرت و کینه و دروغ نام گرفت. غمگینم از اینکه گوشم به جای شنیدن نجواهای عاشقانه به صدای فریادهای تحقیرآمیز و ضجه های گوشخراش عادت کرد. غمگینم از تمام آن 2 ماهی که از بیماری به حال مرگ افتادم و در خانه نبودم و تو یک بار هم به عیادتم نیامدی. غمگینم از اینکه تو آخرین کسی هستی که خواهی فهمید عاشق شده ام...

غمگینم از اینکه تمام عمر به روش لقمان بزرگ شدم که ادب از که آموختی از بی ادبان...

نظرات 4 + ارسال نظر
بید مجنون شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 01:14 ب.ظ http://zamis.blogfa.com

غمگین نباش ...
من هم بودم و به نتیجه ای نرسیدم ...
غمگین بودم از اینکه حتی شریک زندگی ام را در غیاب حضورش انتخاب کردم و اون شریک هم من رو له کرد و این : هیچ !!!
نبوده! نیست و نخواهد بود! این تلخ ترین حقیقت رو باید با شهامت بژذیریم گرچه خیلی بی رحمانه است ...


جدا از این غمگینی وبلاگمو بخون! یه اتفاق بامزه افتاده نوشته! بلکه یه کم از حال و هوا در بیای!

تو این دوره و زمونه غمگین نبودن سخته! سعی می کنم که نباشم ولی گاهی اوقات که کاسه صبرم لبریز میشه تحمل هیچ تلنغری رو ندارم...
وبلاگت رو هم خوندم. :-)

ققنوس شنبه 17 اسفند 1387 ساعت 01:33 ب.ظ

چقدر دردها زیادن و چقدر بین آدمها درد مشترک زیاد شده...
کاش نسل آینده از این دردها مصون باشد... کاش عشق تسکینی باشد بر زخمهایت و کاش من هم از عهده نقش خود در این تسکین برآیم...

اختیار دارید ققنوس خان!‌شما چیزی بیش از وظیفه انجام می دید!

دوست جونت!! یکشنبه 18 اسفند 1387 ساعت 04:49 ب.ظ

تموم شدعزیزم. داری میری دنبال سرنوشت خودت دیگه. برات بهترین آرزوهارودارم... ایشالا خداهمه جاباهات باشه.بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

کسی که مثل هیچکس نیست دوشنبه 19 اسفند 1387 ساعت 09:15 ق.ظ

غمگینم از اینکه تو آخرین کسی هستی که خواهی فهمید عاشق شده ام.

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد