سپیده ی عشق

کاش میتوانستم تو را در وسعت واژه ها جای دهم و آنقدر از تو بگویم که تمام نوشته هایم رنگ بودنت را بگیرد. در تمام لحظه هایی که نیستی واژه ها از اشکهای بی پروایم می چکند و عاشقانه از جای بوسه هایت بر روی گونه هایم عبور میکنند. کاش آنچنان مرا در آغوشت می فشردی که تمام تار و پودم جزیی از تار و پود تو باشد و بودنم گره خورده بر لحظه ای باشد که تو میخواهی باشم. در هر گوشه ای از خیالم که گذر کنی رد پای نازنین تو بر آن نقش خورده و رویایی از با تو بودن برایم ساخته است. تو زیباترین سروده ی خدایی و من عاشقانه در تمام لحظه هایم می خوانمت...

آسمان همچو صفحه ی دل من

روشن از جلوه های مهتابست

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خوابست

خیره بر سایه های وحشی بید

میخزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه ای دلخواه

می نهم سر به روی دفتر خویش

تن صدها ترانه می رقصد

در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ

می دود همچو خون به رگهایم

آه...گویی ز دخمه ی دل من

روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک

دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله های بوسه ی تو

می شکوفد چو لاله گرم نیاز

در خیالم ستاره ای پرنور

می درخشد میان هاله ی راز

ناشناسی درون سینه ی من

پنجه بر چنگ و رود میساید

همره نغمه های موزونش

گوییا بوی عود می آید

آه... باور نمی کنم که مرا

با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شورافکن

سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زان جهان رویایی

زهره بر من فکنده دیده ی عشق

می نویسم به روی دفتر خویش

جاودان باشی ای سپیده ی عشق