حلقه

از یکی دو ماه پیش قرار گذاشته بودیم که برای اولین سالگرد با هم بودنمون حلقه ی ست بگیریم. ولی از اونجایی که ما خیلی هولیم دو ماه زودتر خریدیم. از اینکه حلقه بندازم خوشم میومد به خصوص که یرای دور کردن یه سری از مزاحمین هم مفیده ولی اصلا فکر نمیکردم که انداختنش اینقدر حس خوبی رو به همراه داشته باشه. فوق العاده اس!!! حلقه هامون و انداختیم تو دست هم تازه اونم چند بار!!!! چیه ندید بدید ندیدید؟؟؟ تازه هر بار هم خودمون واسه خودمون لی لی لی لی میکردیم! چون تا عروسی واقعی خیلی مونده ما هم دلمون و به همین خوش کردیم! الانم پا نشید بهم زنگ بزنید یا کامنت بذارید که شیرینی و شام و سفر دور دنیا و ... از این چیزا میخوایدا!!! الان مثل بچه های خوب همه دستاتون ببرید بالا و دعا کنید که برنامه ریزی های ما به هم نخوره، تا وقت عروسی هم عقب نیفته و در اصرع وقت به همتون شیرینی و شام بدیم انشاالله! وا خدا مرگم بده! دختر هم  دخترای قدیم! زمون ما اینطوری نبود که! دختر میموند تو خونه تا واسش خواستگار بیاد، بعدشم تا عقد نکردن همدیگرو نمیدیدن!!! خیلی دخترای این دوره زمونه چشم سفید شدن!!! البته با خودم نیستما!!! J

به همین زودی داریم یک ساله میشیم! دو حس کاملا متفاوت دارم. وقتی به خاطراتمون و اتفاقات پیش اومده فکر میکنم اصلا به نظرم نمیاد که فقط یه مدت خیلی کوتاه با هم بودیم. انگار از همون اول زندگیم کنارم بوده، ولی وقتی روز اول به یادم میفته انگار  که همه چیز همین دیروز شروع شد... یه شروع سخت با ادامه ای دلپذیر و شیرین...

خدایا شکرت...