عروسی

جمعه عروسی فرهاد پسر خالم بود ( برادر فرزاد) حسابی بهم خوش گذشت، بر خلاف پاتختی که همش دلم میخواست زودی برگردیم خونه! تازه تو عروسی کللللی بین فامیلای پدری فرزاد دارای شهرت و محبوبیت شدم! (به افتخارم یه کف مرتب بزنید تا ادامه بدم حرفم رو!!!! مرسی، کافیه!) آره داشتم می گفتم و این محبوبیت به این قضیه منجر شد که از فرهاد که گذشت چرا من رو واسه فرزاد نمی گیرن!!!!!!!!! البته دختر خالم (فریبا) گذاشتدشون تو خماری و اصلا انگار نه انگار که آفا فرزاد خودشون مدتهاست به این نتیجه رسیدن! واسه عروسی همون چکمه خوگشلام و پوشیدم که تو پست قبلی گفتم با یه دامن کوتاه و یه تاپ خیلی خوشگل که خودم بافتم! (یه کف مرتب دیگه بزنید) حیف که اون شب اونقدر سرگرم بودیم که اصلا عکس ننداختم وگرنه حتما با حفظ موازین شرعی از تاپم یه عکس میذاشتم تا همتون باور کنید چقدر خوشگل بود! تو تالار هم بدون استثنا همه از لباسم تعریف کردن و وقتی میپرسیدن از کجا گرفتم و می گفتم خودم بافتم چندین شاخ رو سرشون سبز می شد! صحبتهای مهمونا هم حول و حوش و ظاهر من و آرایش قشنگ فریبا و مش خوشگل سمیه و لباس خالم و ... خلاصه این وسط عروس چه نقشی داشت ما که نفهمیدیم!!!

پ.ن. 1: میخواستم یه پست شدیدا دپرسی بنویسم ولی هر کاری کردم نتونستم به افکارم نظم بدم. حالم که بهترشه شاید بتونم بنویسم...

پ.ن 2: قدیما بیشتر تحویلم می گرفتیدا! من حداقل روزی 15 بازدیدکننده دارم پس چرا افزایش کامنت ندارم؟ هان؟ هاااان؟ من فردا برم معتاد شم نقصیر تواِ! آره تویی که الان اینجارو خوندی و بدون کامنت میخوای صفحه رو ببندی!