تو از میان روشنایی دستان خدا لغزیدی و به دنیای من آمدی تا با آمدنت تولد دوباره ای را جشن بگیریم. تو قصه ساز لحظه های من شدی و در پیچ و تاب پر نقش و نگار دوران، آسمانی زلال به من هدیه کردی که چشمانت از آن جاری بود اما وسعت نگاهت فراتر از آسمانها می رفت! تو رویای خاموش سالهای دورم را بیدار کردی و مرا بر بال رویاها نشاندی! تو شعر ناتمام من بودی که حضورت اکنون هر لحظه بیتی زیباتر از پیش می سازد و من چقدر از توصیف تو ناتوانم! چگونه میتوانم عظمت تو را در حجم کوچک واژه ها جای دهم و تو را همانگونه بخوانم که هستی؟! وقتی لبزیر از احساس تو می شوم تمام وجودم گر می گیرد و انگشتان یخ زده ام در خواهش نوازش تو می سوزد و تو تنها دریای مواجی که آتشم را می نشانی و آغوش مهربانت را به پیکر تب آلودم می پاشی! چگونه از تو بگویم که هر چه بهترین است در تو می یابم و هیچ کس را چون تو نمی دانم!!!
پاوبلاگی1: اینم از سومین روز ششم! (عمرا اگه بفهمید چی گفتم)
پا وبلاگی2: واقعا چقدر نگاه ما آدمها روی مسائل مختلف با هم فرق داره. میشه به یک موضوع چندین نگاه داشت. هم مثبت و هم منفی! شما از کدوم دسته اید؟ |