وطن...

وطنم می بینی؟

گرگها آمده اند تا بدرند

و صدا را به سر نیزه برند

مشت، مشت خاک تو را بر سر هم می کوبند

خاک تو می جوشد

خاک تو جوی عظیمی شده از خون عزیزان وطن

من و میهن چه کنیم؟

وطنم سایه ی تو از سر ما دور مباد

سایه ی مکر وفریب همه دزدان وطن نابود باد

من و میهن همه دم بر سر یاران وطن گریانیم

می دانیم

هیچ ظلمی به جهان باقی نیست

و زمانیست که حتی گرگها

به فغان ناله کنند

و دل هموطن غمزده ای شاد کنند