وطنم می بینی؟ گرگها آمده اند تا بدرند و صدا را به سر نیزه برند مشت، مشت خاک تو را بر سر هم می کوبند خاک تو می جوشد خاک تو جوی عظیمی شده از خون عزیزان وطن من و میهن چه کنیم؟ وطنم سایه ی تو از سر ما دور مباد سایه ی مکر وفریب همه دزدان وطن نابود باد من و میهن همه دم بر سر یاران وطن گریانیم می دانیم هیچ ظلمی به جهان باقی نیست و زمانیست که حتی گرگها به فغان ناله کنند و دل هموطن غمزده ای شاد کنند |