دوباره آغاز خواهم شد

یه پیرهن عروسکی زرد و سفید دو تا صندلی که دورش پر بود از بادکنک زرد و سفید یه دسته گل زرد و ظریف. حضور دوستان خوب و عزیز یه کراوات زرد و قشنگ که با کلی وسواس خریداری شد. یه تاج زرد که روی موهای مشکی می درخشید. انگار خورشید زرد به همه جا تابیده شده بود. انگار همه جا روشن شده بود. انگار زندگی ما بود که از پوسته ی تنهایی رها شده بود و حالا بال و پر می گرفت و در تلالو خورشید به پرواز درمیود. انگار آفتاب بعد از یه روز ابری طولانی دوباره طلوع کرده بود. انگار زندگی تازه ای آغاز شده بود. واژه های مقدس خوانده می شدند و من دعا می کردم برای تمام کسانی که بارها برای دعا شدن سفارش کردند و برای تمام آنهایی که می شناختم و نمیشناختم برای تمام آنهایی که دوستشان داشتم و نداشتم و برای خودم و تو که هنوز دنیایی آرزو دارم…