این روزها

این روزها در خلوت هر کوچه ای کودکی ژنده پوش از سرما می لرزد و آدمهای بی سرانجام چه بیهوده برایش دل میسوزانند. این روزها بر تمام لبها خنده ای خشکیده که اشکهای ناتمام آبیاریش میکند. این روزها خدا را در هیچ کلام آهنگینی نمی یابم. نکند خدا مارا به حال خود واگذاشته باشد!

کاش قلبم از تپش می ایستاد! خدایا من هرگز صبر تو را نخواهم داشت. خسته ام از شنیدن هر آوایی که با نام تو شروع میکند اما حضورت را هرگز نمی شناسد. خسته ام از من بودن... کاش به سوی تو باز میگشتم و غرق بودنت میشدم!

خدایا هر روز به تماشایت می نشینم؛ به آسمان، به ستاره هایی که این روزها ابرها پنهانشان میکند، به برگ خشکیده ای که زیر پا خرد میشود و به شاخه ی تنومندی که هنوز از پا نیفتاده است. در تمام اینها تو را میبینم و به تصویر خودم در شفافیت آب مینگرم و چقدر بیشتر تو را دوست میدارم! اما اینجا پر شده از چیزهایی که تو در آن نیستی و عجیب تر آن قلبهایی است که به دست تو جان میگیرد و بی حضور تو می تپد. اینجا همانند گورستانی است که زندگی از یاد رفته است. از پشت هر پنجره ای که گذر کنی صدای هق هق زنی را میشنوی که از مردگی ماتم گرفته است. اینجا نوزادیست که با معجزه ای شفا میگیرد اما آنقدر در حضور مردگان زندگی میکند و مردن را می نگرد که دیگر میلی به دیدن ندارد. این روزها آنقدر بغض هایمان را فرو دادیم که به سختی مجال نفس کشیدن می یابیم. اینجا مادری است که از تولد فرزندش غمگین است و میخواهد خود را غرق هیچ کند. این روزها اگر خنده ای میبینی بر لبهای دیوانگان است که بسا تلخ تر از هر گریه می باشد. این روزها چقدر دلم میخواهد تمام بودن ها به پایان رسد. خدایا من هرگز مهربانی تو را نخواهم داشت. من نمی توانم اشکهای کودک فالفروشی را پاک کنم و بر دستهای پوسیده ی تنهایی بوسه زنم. من مرهم این زخمهای بی شمار را نمی شناسم. خدایا این روزها در میان هر فریادی کسی نام تو را صدا میزند...خدایا کجایی...

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت می دارم

دلت را میبویند

و عشق را

کنار تیرک راه بند

تازیانه میزنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را

به سوخت بار سرود شعر

فروزان میدارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

آن که بر در میکوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاه ها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

و تبسم را بر لب ها جراحی میکنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری

 بر آتش سوسن و یاس

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

پاوبلاگی1- این هفته شروع بدی داشت و متاسفانه تا آخر هفته همینطور پیش رفت. بین اقوام عزیز دو بیمار داریم که از همتون خواهش میکنم واسشون دعا کنید.

پاوبلاگی2- همیشه همه بهم میگن که شنونده ی خوبی واسه حرفاشون هستم. نمیدونم غمها خیلی زیاد شده یا ظرفیت من دیگه جا نداره. هر چی که هست به شدت کم آوردم...