تولدت مبارک

آیا خدا هدیه ای برتر از عشق هم برای بندگانش آفریده است؟ گمان نمی کنم!

پس از 9 روز از گذشت یلدای پاییزی تو آمدی و تمام شعرهای خاکستریم را به عاشقانه های بی انتها مبدل ساختی، آنچنانکه خدا خزان غبار گرفته را به بهار شاداب تبدیل می سازد. اکنون با قلبی لبریز از اشتیاق به استقبال فصل تازه می روم.

 روز های سپید زمستانی سلام! هیچ گاه گرفتگی آسمان و سردی هوایت را اینگونه دوست نمی داشته ام. مرا می شناسی؟ من دختر گرم تابستانم که پیش از این از تو می گریختم و اکنون برای آمدنت شتابانم. آه زمستان! نمی دانی که با آمدنت چه موهبتی را به من هدیه دادی! تو تولد عشق و احساسم را در یک صبح زمستانی جا دادی و به تمام لحظه هایم رنگ خوشبختی پاشیدی! نمی دانی که با حضور زیبایت چه سروری دنیایم را فرا میگیرد و بودنت چه آرامشی را به قلبم هدیه می کند. رویای سرد برفیم با حضورت درخششی تازه میگیرد و وجود تابستانی من در آغوش زمستانی تو شعله ور میشود. تو را به اندازه ی تمام تپش هایی که بر سینه کوبیده شد دوست می دارم و به اندازه ی تمام تپش های باقی مانده دوست خواهم داشت.

خداوند روز اول آفتاب را آفرید

روز دوم دریا

روز سوم صدا را

روز چهارم رنگها را

روز پنجم حیوانات

روز ششم انسان را

و روز هفتم خداوند اندیشید دیگر چه چیز را نیافریده است

پس تو را برای من آفرید