پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

روزمره

چقدر از امسال بدم میاد. از وقتی شروع شده یه روز خوش ندیدم. روز خوشی هم اگه بوده بعدش همچین حالم گرفته شده که دیگه اصلا به چشمم نمیاد. از همون شروعش با درگیری و دلخوری و بیماری و بی پولی و ... همراه بوده. کاش این شش ماه باقی مونده هم زودتر تموم بشه و شرش کنده شه. آخه سال هم به این مزخرفی نوبره!!! من همیشه زندگی پر هیجان رو دوست دارم. امسال هم از سر و روش هیجان میریزه. البته نه هیجان خوب که! از اونا که یه دفعه آدم سکته میزنه! چند وقت پیش خواهرم میگفت با این همه بلایی که سرت اومد هنوز زندگی هیجانی رو دوست داری؟ منم در کمال پررویی گفتم: خیییییییییلیییییی...

پنج روز دیگه تولدمه. دقیقا افتاده شب قدر. واسه همین از یک ماه پیش به همه سفارش کردم که لطفا زودتر کادوم و بدید چون شب قدر هر کی تو خونه ی خودشه و داره احیا رو به جا میاره، تازه همچین شبی که عزا هم هست نمیشه کادو بازی کرد که! خلاصه از من گفتن و از اونا نشنیدن! خب عزیزان من با زبون خوش بیایید کادوهام و بدید دیگه! نذارید به زور متوسل شم!!! اصلا هم پررو نیستم تازشم!

بعد از مدتها دوباره میخوام نقاشی رو شروع کنم. یه سفارش رنگ روغن گرفتم، طرحشم گذاشته به انتخاب خودم. همین روزا شروعش می کنم. دلم واسه قلمو به دست گرفتن یه ذره شده، واسه سه پایه ام، واسه مانتوی کارم که هر گوشه اش یه رنگی شده! آخرین باری که بهشون دست زدم همون روزی بود که بیشتر تابلوهام و شکستم و پاره کردم... ای بابا! بگذریم...

حوصله، انگیزه، هدف، شادی، امید، زندگی، زندگی، زندگی... چرا از تموم اینها خالی شدم! انگار با هر تولد پیر و پیرتر میشم!!!

تمام پیوستگیها به اندازه ی فقط چند واژه است...

از من دور شو! سرمای تو به یخ زدگی روحم دامن میزند. تو نمیدانی! من زمستانی دارم که با تمام زمستانی بودنش شعله های عشق و آرامش را به قلبم هدیه می کند. تو هرگز نخواهی دانست! برای تو عشق تنها ملعبه ای است تا خود را از وادی روح انسانیت رها کنی. به چه امید مانده ای؟! من از تو و خاطرات تلخت گریخته ام. از من چه میخواهی؟ قلبم را؟ دیر رسیدی! روحم را؟ هرگز! شاید در جسمم جای بگیری ولی روحم هرگز با پلیدی وجود تو گره نخواهد خورد. شاید هم ماندی تا بدانم هیچ گاه لایق آن روزها نبودی... نه نبودی...از من دور شو! برو به همانجا که وعده اش را می دادی! شهر پریان!!! تو که راهش را خوب میدانی. پس معطل چه مانده ای؟

از امروز دیگر من و او معنایی ندارد. من و او به (ما) ی بی انتهای قصه تبدیل شدیم... ما شدن حقیقی را خوب تماشا کن...

پ.ن.1: به خاطر تمام سختیهایی که تو این مدت کشیدی، به خاطر تمام تلاشت برای سلامتیم، به خاطر تمام اتفاقاتی که به اجبار درگیرش شدی، به خاطر  تمام روزهای سختی که تنهام نذاشتی ازت ممنونم. مثل همیشه تو تنها مرهم زخم های عمیقم بودی... کاش بتونم تمام خوبیهات و جبران کنم...

پ.ن.2: طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق. من رو هم از دعاهاتون بی نصیب نذارید که شدید محتاجم...