پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

پیک نوید

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

کجا هستم...

امروز یکی از خواننده های ی محترمی که نمی تونم نامش رو ببرم اومده بود آتلیه که کلیپ آهنگش رو به دی وی دی تبدیل کنیم. یه تهیه کننده ای پیدا شده که داره رو آهنگاش سرمایه گذاری می کنه و واسه شبکه ی پی ام سی کلیپ میسازن. راستش این اتفاق دوباره یه جورایی قلقلکم داد واسه ترانه سرایی. یه زمونی خیلی واسه یه همچین اتفاقی برنامه ریزی میکردم و خیلی هم تلاش کردم واسه رسیدن بهش ولی... الان که شاید راحت بتونم توسط آشنا وارد این کار شم احساس می کنم دیگه نمی تونم. باید بیشتر فکر کنم...

احساس می کنم تمام عمر بیهوده تلاش کردم. واسه هر چیزی تا سر حد جونم وقت گذاشتم و سعی کردم ولی الان هیچی نیستم و هنوز هم تو این تلاش بی سرانجام دست و پا میزنم...

پراکنده گویی

چند روزی هست که به شدت دلم می خواست بنویسم ولی این کیبورد مزخرفم خراب شده بود نمی تونستم. الان هم که اومدم سراغش دیدم معجزه شده و سالمه!

احتمالش هست که خواهرم به زودی عروس شه. تو این هفته سرش کلی ماجرا داشتیم. 5 شنبه هم خواستگاری رسمیه. دعا کنید خیر باشه و قضیه کاملا جدی شه! البته این دعارو هم ضمیمه اش کنید که مراسماش با برنامه ریزی من و فرزاد تداخل نداشته باشه که به هیچ وجه اعصاب مصاب ندارم. البته سر همین هم که خواهرم رضایت بده بیان کلی سختی کشیدم! بسکه باهاش تو این هفته حرف زدم هنوز هم که هنوزه فکم درد می کنه!!!

از اونجایی که تموم کارهای من و فرزاد برای خواستگاری و عقد و خرید و تمام این چیزا از قبل برنامه ریزی شده اس و پول هر چیز رو هم تقسیم کردیم که دم مراسما بهمون فشار نیاد قصد داشتیم که این ماه انگشتر نشون رو بگیریم. امروز هم یه انگشتر خیلی خوشگل پسندیدم و قرار شد پنجشنبه بریم بخریم تا دو ماه آینده بنده نشونه گذاری شم!!!  البته فرزاد هنوز ندیده ولی مطمئنم که خوشش میاد. انگشتره مدل خاصی داشت تا حالا نمونش رو جایی ندیدم. فروشنده ی مهربون هم گفت که تا پنجشنبه برام نگهش میداره. یه اتفاق خیلی خیلی خوب دیگه هم که افتاده اینه که هم یه آرایشگاه خیلی توپ با هزینه ی خیلی کم و عجیب پیدا کردم و هم واسه عکسامون میریم همین آتلیه ای که کار میکنم و این یعنی به شکل فاحشی کاهش هزینه داریم. انگشترم هم بر خلاف ظاهرش قیمت خیلی مناسبی داشت و الان کلی خوشحالم که کمتر از اون چیزی که میخواستیم داره خرج میشه. فقط میمونه حلقه و لباس که اونم فکر نکنم قیمتش خیلی زیاد بشه. تازه اینا که چیزی نیست! یه تالار پیدا کردیم که من هنوز هم به خاطر قیمتش تو ناباوریم! یعنی اگه نامزدی رو تو خونه بگیریم یا تو تالار به هیچ وجه تو هزینه هامون تفاوتی نمی کنه بسکه ارزونه! فقط امیدوارم وقتی که ما میریم هنوز برای نیمه شعبان جا داشته باشه!  

امروز تولد سمیه ی عزیزمه! خواهر خوبم تولدت مبارک! امیدوارم امسال خدا بهت یه کوچولوی سالم  و صالح و خوشگل هدیه بده! امسال این اولین تولدی بود که یادم بود. از اول سال تا حالا همش دیر یادم میفته! تولد هیچ کس رو تبریک نگفتم یا اگه هم گفتم با کلی تاخیر بوده! واقعا از من بعیده!!! هر سال به مناسبت تولد سمیه با خواهرام و خانواده ی عمه ام میریم بیرون. این اعضا همیشه ثابتن. امروز که وسط هفته اس ولی احتمالا آخر هفته میریم کاشان واسه مراسم گلاب گیری!

امروز بالاخره سیستمم رو و از همه مهمتر صندلیم و آوردن! این چند وقت واقعا اذیت شدم! البته از صندلی جدیدم هم اصلا راضی نیستم. نمیدونم چرا این کارفرماها یه ذره واسه کارمنداشون ارزش قائل نیستن! فکر کن من 9 ساعت تمام باید رو اون صندلی مزخرف بشینم. بدی کارم اینه که توش هیچ تحرکی هم نیست و وقتی از آتلیه درمیام با اینکه مسیر نسبتا طولانیه ولی به هیچ وجه حاضر نیستم برای برگشت از اتوبوس یا تاکسی استفاده کنم و پیاده میرم. هیچی بیشتر از بی تحرکی خسته ام نمی کنه!

حرفام بیشتر از این بود ولی دیگه یادم نمیاد!

من و همکارم

همکارم داشت یه سی دی عکس نشونم میداد. به یه عکسی رسیدیم که تصویر یه آقایی بود که موهاش تا کمرش میرسید و کلی اِوا خواهری بود. منم گفتم: واااااای این چقدر بدجوره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه...!!! وبعد از اون سکوت همکارم و صدای دخترش که داشت قربون صدقه ی عکس اون آقاهه می رفت! گویا همسر همکارم بود!!!

از آتلیه که دراومدم فرزاد بهم زنگ زد. منم در حال صحبت داشتم هی می غریدم ( غر می زدم) که کیبوردم خیلی افتضاحه، موسم راحت نیست، سیستمم همش هنگ میکنه نمیتونم کار و سیو کنم، یه ماه باید با این سیستم مزخرف کار کنم و ... و ... و ... همینطور در حال غریدن بودم که متوجه شدم همکارم هم داره پشت سرم میاد! قطعا باید ناشنوا باشه در غیر این صورت تمام حرفام و شنیده!

وقتی که قرار شد اینجا مشغول به کار شم اول با خواهر همکارم صحبت کردم و درواقع اون معرف من شد. البته ما دوبار مفصل تلفنی صحبت کرده بودیم. از قضا پریروز ایشون میان آتلیه و منم اون موقع استادم اومده بود و در حال آموزش  بودم. بنده هم چون سطح هوشی به شدت بالایی دارم ایشون رو نشناختم و دیگه حتی نگاهش هم نکردم و حتی متوجه نشدم کی رفت!!!

همکارم در حال نشون دادن عکسای نامزدیش بود و من: این تویییییی؟؟؟ این که خیلی خوشگله؟!!!

خلاصه اینارو گفتم که اگه فردا اومدم گفتم اخراج شدم اصلا تعجب نکنید. مردم حسودن دیگه! چشم ندارن ببینن یکی ضریب هوشیش بالاتر از متوسطه!!! چیه؟ فکر کردید اخراجم میتونه دلیل دیگه ای داشته باشه؟ معلومه که نه!!!

برو کار کن مگو کار چیه...

به اولین خواسته ای که برای سال جدید داشتم رسیدم! من از امروز شاغل شدم! خیلی عجیبه که اصلا هیچ هیجانی ندارم! نه اینکه دوست نداشته باشما! نه! حتی این کارو دوست دارم ولی نمیدونم چرا اینجوریم! این اولین تجربه ی کاریم نیست و قبل از این هم کارنامه ام پر از کارهای متاسفانه شکست خورده اس! شاید دلیل این بی حس بودن هم همین تجربه ها باشه! معمولا به کارهای فردی تمایل بیشتری دارم و خوشبختانه این کار هم این خصوصیت رو داره و مهمتر از هر چیز هنری هم هست و خلاصه با روحیه ام ناسازگار نیست. برام دعا کنید تو کارم موفق باشم و خیلی زود به خواسته های بعدیم هم برسم. الان هم باید برم کم کم حاضر شم. خداحافظ ای خواب ناز که یادت بخیر...